جدول جو
جدول جو

معنی شه شرق - جستجوی لغت در جدول جو

شه شرق
(شَ هَِ شَ)
پادشاه شرق یا ملک شرق. این نام را بر سلاطین و افراد سلسله های حاکم بر خراسان و شرق ایران اطلاق میکردند از قبیل غزنویان و سلجوقیان و غیره:
چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیّار.
فرخی.
لشکرآرای شه شرق ولینعمت من
عضد دولت یوسف پسر ناصر دین.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَِ شَ)
لقبی بود که شاعران دربار محمود بر وی اطلاق می کردند:
آنکه، همچون بشاه شرق بدوست
از همه خسروان امید جهان.
فرخی.
دستور شاه شرق و بدو ملک شاه شرق
آراسته چو ملک عمر در گه عمر.
فرخی.
، بر دیگر افراد خاندان غزنوی یا سلسله های دیگری که در این نواحی از ایران سلطنت داشته اند نیز این خطاب از جانب نویسندگان و شاعران شده است
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ رِ)
کنایه از خورشید خاوری است. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ شِرْ رَ)
در تداول عامه، پاره پاره (جامه). (یادداشت مؤلف). شرمبه شرمبه. شرنبه شرنبه. لقمه لقمه. تکه تکه. رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ شَ رَ / شَ شَ)
نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی. نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرق و شرغ شرغ شود
لغت نامه دهخدا
(شَهْ شَهْ)
مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند:
گفت شه شه وآن شه کبر آورش
یک به یک شطرنج برزد بر سرش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ دَ)
لغتی است در شهبیدق. (منتهی الارب). شهشدف. (معجم البلدان). رجوع به شهبیدق و شهشدف شود
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ)
صدایی که از برخورد پا به چیزی ویا از برخورد چیزی خشک به چیزی برخیزد:
از آن سو خش خش مخفی از اینسو شق شق مدفون
شنو این رمز از قاری سوءالت آن جوابت این.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
چرخ جولاهه. ج، شهارق. (مهذب الاسماء). ظاهراً معرب چهره است
لغت نامه دهخدا
تصویری از به شرط
تصویر به شرط
با عهد وپیمان، مشروط به سامه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شره شره
تصویر شره شره
پاره پاره، تکه تکه، لقمه لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه شه
تصویر شه شه
(شطرنج) گفتن: شاه شاه، کیش
فرهنگ لغت هوشیار
آبشار کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
برای خود برای خودش، سپیده رمان
فرهنگ گویش مازندرانی